خاطرات پرتغالی 2












مي گويم صدّام آن يكي گوش ات را هم ببرد...!!

در گيرو دار يكي از عمليات ها،تركشي به گوش هادي صادقي(بعدها شهید شد) اصابت  كرد و كمي آن راخراش داد. ازسوزش جراحت،ناله مي كرد. بچّه ها ي رزمنده  دورش  را گرفته   بودند و  هر  كدام  يك  جورايي  دلداري اش  مي دادند، اما شدّت دردش آن قدر زياد بود كه اين دلداري دادن ها هم افاقه نمي كرد تا اين كه زالپولي از راه رسيد. متوجّه ماجرا كه شد، روبه صادقي گفت:
ـ وقتي شيطنت مي كني و  رو در  روي عراقي ها مي ايستي، انتظار داري آنها دست رو ي دست بگذارند وشاهد ماجرا باشند؟ نه ،آقا از اين خبرها نيست!
بعد هم گفت:
ـ اگر يك بار ديگر شلوغ كني ، مي گويم صدّام آن يكي گوش ات را هم ببرد. با آن كه درد داشت ،ولي همراه با بچّه ها از اين حرف شهيد زالپولي زد زير خنده.


برگرفته از کتاب خاطرات پرتغالی - جواد صحرایی